آهای مسافر خسته من ،
دستت را بگذار بر روی دل من.
می بینی که من نیز مثل تو خسته ام ،
می بینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام.
آهای مسافر خسته من ،
عاشق دل شکسته ات شده ام ،
ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام.
من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ،
تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم.
من برای تو میشکنم و تو برای من ،
راه راست بی فایده است ،
تقلب می کنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم…
آهای مسافر خسته من ،
شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،
ستاره ها خاموش ،
من مانده ام و وجودم که در حسرت است ،
در حسرت یک آغوش ….
آغوشی که لذتش تنها با توست ،
دنیا خواب است ،
کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است.
آهای مسافر خسته من ،
کجا میروی ،
جایی نداری برای رفتن ،
همه جا ماندنیست ،
جز اینجا که نمی توانیم بمانیم برای هم….
شعر غم میخوانم
و اشک در چشمانت ،
و من ،
دردم می آید از حال پریشانت...
من برای تو فدا میشوم و تو برای من ،
تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من...
آهای سرنوشت ،
با ما هم؟
ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم،
در آتش عشق سوختیم و باز هم....
سکوت کردیم،
با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ،
هر چه رفتیم،
آخر راه بن بست بود و باز هم....
نشکستیم!
رفتیم و رفتیم تا آخر راه ،
آخرش پیدا نشد و ما...
نشستیم چشم به راه…
آهای مسافر خسته من ،
دستت را بگذار در دستان من …
می بینی که تا اینجا هم با تو ماندم،
گفته بودم تا آخرش ،
آخر قصه را هم برایت خواندم…
+پ.ن: عاشق و مجنونت شدم... نخونده مهمونت شدم...
کلی پریشونت شدم... اما بازم نیومدی...
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |